یک طنز انتقادی…
ميگن يه روز جبرئيل ميره پيش خدا گلايه ميکنه که: آخه خدا، اين چه وضعيه آخه؟ ما يک مشت ايرونی داريم توی بهشت که فکر ميکنن اومدن خونه باباشون!به جای لباس و ردای سفيد، همه شون لباس های مارک دار و آنچنانی ميخوان! هيچکدومشون از بالهاشون استفاده نميکنن، ميگن بدون “بنز” و “ب ام و”جايی نميرن!اون بوق و کرنای من هم گم شده… يکی از همين ها دو ماه پيش قرض گرفت و رفت ديگه ازش خبری نشد!آقا من خسته شدم از بس جلوی دروازه بهشت رو جاروب زدم… امروز تميز ميکنم، فردا دوباره پر از پوست تخمه و هسته هندونه و پوست خربزه است! من حتی ديدم بعضيهاشون کاسبی هم ميکنن و حلقه های بالای سرشون رو به بقيه ميفروشن.خدا ميگه: ای جبرئيل! ايرانيان هم مثل بقيه، فرزندان من هستند و بهشت به همه فرزندان من تعلق داره. اينها هم که گفتی، خيلی بد نسيت! برو يک زنگی به شيطان بزن تا بفهمی دردسر واقعی يعنی چی!!!جبرئيل ميره زنگ ميزنه به جناب شيطان… دو سه بارميره روی پيغامگير تا بالاخره شيطان نفس نفس زنان جواب ميده: جهنم، بفرماييد؟جبرئيل ميگه: آقا سرت خيلی شلوغه انگار؟ شيطان آهی ميکشه و ميگه: نگو که دلم خونه… اين ايرانيها اشک منو درآوردن به خدا!!!!شب و روز برام نگذاشتن! تا رومو ميکنم اين طرف، اون طرفيه آتيشی به پا ميکنن که نگو! تادو ماه پيش که اينجا هر روز چهارشنبه سوری بود وآتيش بازی! حالا هم که……..ای داد!!! آقا نکن! بهت ميگم نکن!!!جبرئيل جان، من برم …. اينها دارن آتيش جهنم رو خاموش ميکنن که جاش کولر گازی نصب کنن!!!!!جلوشون سجده كردم بيخيال نميشن …
دانلود فونتهای فارسی
سلام
در ادامه مجموعهای از فونتهایب فارسی که نیاز هست روی یه کامپیوتر باشه رو براتون میزارم
این فونتهای شامل سری IR و سری B و چندین سری دیگه هست.
پیشنهاد من استفاده از سری IR هست مثلا به جای فونت B Nazanin میتونید از فونت IRNazanin استفاده کنید.
فونتهای سری IR استاندارد شده هست و در تمامی سیستمعاملها بدون هیچ مشکلی کار میکنه.
لینک دانلود:
http://arashdn.com/files/farsi_font_pack.zip
چرا اینستاگرام میتواند بدترین شبکه اجتماعی برای جوانان باشد؟
شبکههای اجتماعی در صورتی کاربرد درست و پرنامهریزی برای پیشگیری از اتلاف وقت، ابزارهای توانمندی برای ارتباط با دوستان و نیز خبررسانی سریع به جامعه هستند، اما آن سوی سکه این شبکههای اجتماعی، چیز خوبی نیست و میتواند ذهن کاربران را تنبل کند، آنها را از مطالعه ژرف بازدارد، ابزار انتشار اخبار کاذب و نقل قولهای غیردقیق شود و یا حتی محیطی برای خودنماییهای بیدلیل شود.
اما جالب است بدانید که مطابق نتایج بررسیهایی که انجمن سلطنتی بهداشت عمومی بریتانیا کرده، مشخص شده که اینستاگرام بدترین شبکه اجتماعی برای سلامت روانی حوانان است و اسنپچت در مقام دوم قرار گرفته.
شبکههای اجتماعی در صورتی کاربرد درست و پرنامهریزی برای پیشگیری از اتلاف وقت، ابزارهای توانمندی برای ارتباط با دوستان و نیز خبررسانی سریع به جامعه هستند، اما آن سوی سکه این شبکههای اجتماعی، چیز خوبی نیست و میتواند ذهن کاربران را تنبل کند، آنها را از مطالعه ژرف بازدارد، ابزار انتشار اخبار کاذب و نقل قولهای غیردقیق شود و یا حتی محیطی برای خودنماییهای بیدلیل شود.اما جالب است بدانید که مطابق نتایج بررسیهایی که انجمن سلطنتی بهداشت عمومی بریتانیا کرده، مشخص شده که اینستاگرام بدترین شبکه اجتماعی برای سلامت روانی حوانان است و اسنپچت در مقام دوم قرار گرفته.
عمده مشکل به خاطر چیزی به نام FOMO ایجاد میشود. FOMO مخفف هراس از دست دادن مطالب ( fear of missing out) است.
کاربرانی که روزانه بیشتر از ۲ ساعت در شبکههای اجتماعی باشند، بیشتر احتمال دارد این مشکل را داشته باشند. FOMO باعث بهداشت روانی پایین و علایم افسردگی و اضطراب میشود.
شمایی که مدام بین اینستاگرام و تلگرام میچرخید و مدام در تلاش هستید که همه عکسهای دوستان خود را ببینید و مطالبشان را بخوانید FOMO دارید.
اینستاگرام مشکل دیگری هم دارد:
بیشتر کاربران اینستاگرام دوست دارند که خود را خوشبختتر و شادتر و سرخوشتر از چیزی که هستند بنمایانند. فیدهای بسیاری از دوستان خود را مرور کنید. میبینید که به روایت اینستاگرام آنها مدام در حال صرف بهترین غذاهای دستپخت خودشان یا رستورانهای شیک هستند، به سفرهای گران میروند و با چهرهای شاد و پاکیزه عکس سلفی میاندازند.
گرچه شما چون دقیقا همان عادت دوستان خود را دارید و در ضمیر ناخودآگاه خود میدانید که دوستان شما هم مثل خودتان ساعات طولانی کار خستهکننده و دشواریهای زندگی را دارند، اما مشاهده عکسهای آنها، میتواند حس تأسف، دریغ، افسردگی، مقایسه و حتی حسادت را در شما برانگیزد.
پژوهشگران با هدف ارزیابی تأثیر شبکههای اجتماعی بر روی جنبههای مختلف سلامت روانی، پرسشنامهای را بین ۱۵۰۰ شهروند بریتانیایی بین ۱۴ تا ۲۴ سال توزیع کردند.
نتایج تحلیل همین پرسشنامه مشخص کرد که اینستاگرام بدترین اثرات رو روی کاربران میگذارد، مثلا باعث میشود که خودانگاره منفی نسبت به شکل بدنشان پیدا کنند، خوابشان مختل شود و هراس چک نکردن عکسها دنبالشوندههایشان را داشته باشند.
اسنپچت کمتر از اینستاگرام حس تنهایی برمیانگیزد، اما از نظر مختل کردن خواب و FOMO بدتر است.
شبکههای اجتماعی مثل تمام ابزارهای دست ما، جنبههای مثبت و منفی را در کنار هم دارند. از سویی میتوانند هویت مثبت کاربران و توانایی خودابرازی آنها را بهتر کنند و از سوی دیگر مشکلات ذکر شده در بالا را سبب شوند.
در واقع این ما هستیم که شبکههای اجتماعی خوب یا بد میکنیم، نه آنها ما را!
ترجمه از یکپزشک
داستان بهلول :بهشت فروختن بهلول
روزی بهلول نزدیک رودخانه لب جوبی نشسته بود و چون بیکار بود مانند بچه ها با گِل چند باغچه کوچک ساخته بود . در این هنگام زبیده زن هارون الرشید از آن محل عبور می نمود . چون به نزدیک بهلول رسید سوال نمود چه می کنی ؟
بهلول جواب داد بهشت می سازم.
زن هارون گفت : از این بهشت ها که ساخته ای می فروشی؟
بهلول گفت: می فروشم.
زبیده گفت : چند دینار؟
بهلول جواب داد صد دینار .
زن هارون می خواست از این راه کمکی به بهلول نموده باشد فوری به خادم گفت : صد دینار به بهلول بده خادم پول را به بهلول رد نمود.
بهلول گفت قباله نمی خواهد ؟ زبیده گفت : بنویس و بیاور . این را بگفت و به راه خود رفت .
از آن طرف زبیده همان شب خواب دید که باغ بسیار عالی که مانند آن در بیداری ندیده بود و تمام عمارات و قصور آن با جواهرات هفت رنگ و با طرزی بسیار اعلا زینت یافته و جوی های آب روان با گل و ریحان و درخت های بسیار قشنگ و با خدمه و کنیز های ماه روو همه آماده به خدمت به او عرض نمودند و قباله تنظیم شده به آب طلا به او دادند و گفتند این همان بهشت است که از بهلول خریدی . زبیده چون از خواب بیدار شد خوشحال شد و خواب خود ر ا به هارون گفت .
فردای آن روز هارون عقب بهلول فرستاد . چون بهلول آمد به او گفت از تو می خواهم این صد دینار را از من بگیری و یکی از همان بهشت ها که به زبیده فروختی به من هم بفروشی ؟ بهلول قهقهه ای سر داد و گفت : زبیده نادیده خرید و تو شنیده می خواهی بخری ولی افسوس که به تو نخواهم فروخت .
چگونه بر ترسهایمان غلبه کنیم
امروز ویدئو جالبی در سایت تد دیدم در مورد این که چگونه بر ترسهایمان غلبه کنیم. این سخنرانی توسط خانم کارن تامپسون واکر، نویسنده امریکایی انجام شده و مطالب قشنگی را داره.
در ادامه اونو باهاتون به اشتراک میزارم
خواندن ادامه این مطلب »
داستان قاضی عادل از لئون تولستوی
روزگاری در یک کشور دوردست قاضی نامآوری بـود کـه در شـناختن دروغگویان و شیادان و همچنین به اعتراف کشیدن دزدان همتا نداشت.
پادشاه آن کشور که بوآکا نامیده میشد تـصمیم گرفت که به طور ناشناس به دیدار او رفته شخصاً مشاهده کند که آنچه از قدرت تـشخیص و توانایی وی در دادگری گفته میشد واقـعیت دارد یا خیر؟
بنابراین سوار بر اسب و در لباس بازرگان به شهری که قاضی نامبرده در آنجا خدمت میکرد عزیمت نمود.
هنگامی که پادشاه به شهر موردنظر رسید گدای عاجزی را دید که به او نزدیک شده و دامن ردایش را گـرفت. بوآکا پولی به وی داده و سواره به آهستگی دور شد اما گدای مزبور دنبال شاه دویده مجدداً گوشه لباسش را به چنگ گرفت. پادشاه که آشفته و متحیر شده بود از او پرسید که:
-دیگرچه میخواهی؟
-خواهش میکنم مرا همراه خودتان تـا مـیدان شهر ببرید زیرا عاجز هستم و میترسم که زیر پای اسبها و شتران لگدمال شوم.
بوآکا قبول کرده گدا را بر ترک خود سوار نمود تا به میدان رسیدند ولی گدا از پیاده شدن امتناع کرد.
شـاه گـفت:
-ما به میدان شهر رسیدهایم خواهش میکنم پیاده شوید.
گدا خودداری کرده با سماجت پاسخ داد:
-برای چه پیاده شوم؟ این اسب مال من است و اگر تو مدعی خلاف هستی نزد قاضی برویم!
در ایـن مـوقع رهگذران و جمعی از اهالی که گرد آنان حلقه زده شاهد گفتگو بودند فریاد کردند که:
«نزد قاضی بشتابید او بین شما داوری خواهد کرد.»
بوآکا و گدای مزبور به بارگاه قاضی رفتند. عـدهای در آسـتانه دادگـاه اجتماع کرده بودند و قاضی آنـان را به ـنوبت بـرای رسیدگی به شکایاتشان به مقابل خود فرامیخواند.
پیش از آنکه نوبت پادشاه برسد، قاضی یک دانشمند و یک روستایی را نزد خود خواند. آن دو بر سر یک زن دعـوی داشـتند و هریک مدعی همسری او بود. بعد از آنکه قاضی بـه ادعای آنـان گوش کرد لحظهای سکوت نموده چنین دستور داد:
-این زن را نزد من بگذارید و فردا دوباره در دادگاه حاضر شوید.
آنگاه یک قـصاب و یـک روغـنفروش را برای رسیدگی به شکایت پیش خواند
لباسهای قصاب تماماً آغشته به خون بـود و جامه روغنفروش پر از لکههای چربی، روغنفروش مشت قصاب را بدست گرفته بود و قصاب در مشت خود سکههای پول بدست داشت.
قصاب بـدینسان بـیان دعـوی کرد:
-من از این شخص مقداری روغن خریدهام و پولی از دخل بیرون کشیدم کـه بـه او بپردازم اما روغنفروش مشت مرا فراچنگ گرفته میخواست پولها را از کف من بدزدد، بدین جهت نزد شـما آمـدهایم درحـالیکه من پولم را در مشت دارم و او مشت مرا در چنگ گرفته است پول متعلق به من است و ایـن شـخص یـک دزد بیشتر نیست!
روغنفروش در رد ادعای قصاب چنین گفت:
-باور نکنید او دروغ میگوید، قصاب نزد من آمـده بـود کـه مقداری روغن بخرد، هنگامی که یک کوزه را از روغن پرکرده بودم قصاب از من خواست کـه یـک سکه طلا را برای او خرد کنم، من پولها از دخل دکان بیرون ریخته روی پیشخوان گـذاشتم امـا قـصاب پیشدستی کرده پولها را چنگ زد و پا به فرار گذاشت دنبالش دویده مشت او را بدست گرفتم و بدینجا آوردم.
حاضران در دادگـاه از خـود میپرسیدند که پول متعلق به کدام یکی است؟
قاضی در سکوت دادگاه قدری به فکر رفت و لحظهای بـعد چـنین دسـتور داد:
-پول را اینجا بگذارید و فردا در دادگاه حاضر شوید.
هنگامی که نوبت به دعوای بوآکا و گدا رسید پادشاه مـاجرا را حـکایت نمود، قاضی تا پایان داستان گوش کرده سپس از گدا توضیح خواست. گـدا گـفت:
-تـمام اینها که گفته شد دروغ است و حقیقت امر اینست که من سوار بر اسب خودم از شهر رد میشدم ایـن شـخص کنار کوچه نشسته بود و از من خواست که او را سوار کرده تا میدان شـهر هـمراه ببرم من هم قبول کرده او را برترک اسب سوار نمودم و بجایی که خواسته بود رساندم ولی در آنجا از پیـاده شـدن امتناع کرد درحالیکه ادعای مالکیت اسب را مینمود، ادعایی که که باطل و خـلاف واقـع است.
قاضی با خود اندیشید: «به هر تقدیر حقیقت را کـشف خـواهم کـرد»
سپس لحظهای تأمل نموده آنگاه دستور داد کـه اسـب را نزد او باقی گذارند و هر دو نفر فردا در دادگاه حاضر شوند.
فردا صبح جماعت کثیری بـرای اسـتماع احکام قاضی در محضر دادگاه گـرد آمـدند.
نخست دانـشمند و مـرد روسـتایی پیش رفتند. قاضی رو به دانشمند کرده بـه او گـفت که زنش را همراه ببرد و دستور داد که بمرد روستایی پنجاه ضربه شلاق بـزنند.
دسـتور اجرا شد: دانشمند به اتفاق همسرش راه افـتاده و روستایی را پنجاه ضربه شـلاق زدنـد.
آنگاه قاضی قصاب را به جلو خـوانده چـنین رأی داد:
-پول خودت را تصاحب کن.
و روغنفروش را به پنجاه ضربه شلاق محکوم نمود.
سرانجام نـوبت بـوآکا و گدای عاجز رسید. قاضی آن دو را بـرای رسـیدگی به ـجلو خواند از شاه پرسـید کـه آیا میتواند اسب خـود را از مـیان بیست اسب دیگر تشخیص دهد؟ بوآکا جواب داد:
-بلی تشخیص میدهم.
آنگاه همین سؤال را از گدا بعمل آورد. گـدا نـیز پاسخ مثبت داد.
قاضی از جای خود بـلند شـده به شاه دسـتور داد کـه بـدنبال او بیاید.
قاضی و شاه بـاصطبل وارد شدند. شاه از میان بیست اسب دیگر فوراً اسب خودش را شناخت.
قاضی سپس گدا را به اصطبل خـواند و به ـاو دستور داد که اسب خودش را معرفی کـند گـدا نـیز اسـب مـوردنظر را تشخیص داده معرفی نـمود.
آنـگاه قاضی به مسند خود در دادگاه بازگشت و شاه را مخاطب قرار داده چنین گفت:
اسب مال تست آنرا تصاحب کـن.
هـمچنین دسـتور داد که مرد گدا را با پنجاه ضربه شـلاق کـیفر دهـند.
هـمه حـاضران کـاردانی و کیاست قاضی را تحسین کردند اما هیچکس نفهمید که قاضی از کجا به حقیقت پیبرده است؟ بعد از رأی اخیر قاضی به قصد بازگشت به خانه خود از دادگاه خارج شد و بوآکا بدنبال او راه افتاد خود را بـوی رساند.
قاضی از بوآکا پرسید:
-دیگر چه میخواهی؟ آیا از قضاوت من ناراضی هستی!
بوآکا چنین پاسخ داد:
-نه خیر، کاملاً راضی هستم اما میخواستم بدانم شما چگونه تشخیص دادید که آن زن همسر دانشمند است و متعلق بـه مرد روسـتایی نیست و آن پول متعلق به قصاب است و از آن روغنفروش نیست و اینکه اسب مال من است و به گدا تعلق ندارد؟
قاضی چنین پاسخ داد:
-در مورد زن بدین طریق حقیقت را کشف کردم که امروز صبح او را به نزد خود خـوانده دسـتور دادم که در دوات مرکب بریزد، آن زن دوات را برداشته ابتدا شسته و کاملاً تمیز نمود و آنگاه مرکب در آن ریخت بدینسان معلوم شد که او در اینکار ورزیده است و پیداست که زن یک روسـتایی هـیچگاه سابقهای در این امر نمیتواند داشـت، از ایـنجا فهمیدم که دانشمند در ادعای همسری آن زن صادق بوده است.
درباره آن پول بدین نحو احراز واقع شد که شب گذشته سکههای پول را در تشتکی پر از آب گذاشته امروز صبح دقت نـمودم کـه آیا قطرات چربی در سـطح آب جـمع شده است یا خیر؟ هرگاه پولها به روغنفروش تعلق میداشت دستهای آغشته به روغن او سکههای پول را چرب میکرد و لکههای چربی از سکهها به آب انتقال مییافت و چون بعد از یک شب توقف سکهها در آب بامدادان سطح آب را همچنان پاکیزه و بدون چـربی دیـدم یقین کردم که پول مال روغنفروش نبوده و به قصاب تعلق داشته است.
بوآکا باکنجکاوی تمام پرسید که در مورد اسب حقانیت را چگونه تشخیص داده است؟
و قاضی اینطور بیان کرد:
-درباره اسب موضوع قدری پیچیده بـود. بـدین توضیح کـه گدا با نظر صائب و باهوش فوقالعاده خود حتی زودتر از شما اسب موردنظر را از میان بیست اسب دیگر شـناخت اما توجه داشتید که من دو نفر شما را باهم و یکباره وارد اصطبل نـکردم و راسـتی آنـکه من بدین منظور شما را به اصطبل نیاوردم که کدام یک از شما دو نفر اسب خود را تشخیص خواهد داد بلکه میخواستم بـدانم که اسب کدام یک از شماها را خواهد شناخت؟ هنگامی که تو به اسب خودت نزدیک شدی اسـب سـرش را بـه سمت تو گرداند و حال آنکه وقتی گدا به اسب نزدیک میشد اسب گوشهایش را آویخته یک پایش را بـلند کرد مثل اینکه میخواست به او لگد زده یا از خودش دفاع کند از اینجا فهمیدم کـه تو صاحب اسب هـستی و گـدا باادعای دروغ میخواسته است که آنرا از چنگ تو بیرون بیاورد!…
بوآکا که از حدت ذهن و کاردانی قاضی به شگفت آمده بود خود را معرفی کرده چنین گفت:
-ای قاضی عادل، بدان که من بازرگان نبودم بـلکه سلطان این مملکت هستم و بدین قصد به شهر شما آمدم که به چشم خود ببینم آنچه از دادگری شما گفته میشود آیا براستی همینطور است؟
و اکنون که بدین حقیقت واقف شدم به من بگویید که در ازای چـنین شـایستگی و این خدمت انسانی چه پاداشی به شما میتوانم داد؟
قاضی کرنشی نموده پاسخ داد:
«از اینکه افتخار زیارت شما نصیب این خدمتگزار گردیده و مورد تشویق سلطان قرار گرفتهام خود بهترین پاداش خدمت است!»
منبع: نشریه وحید- بهمن ۱۳۵۰، اخذ شده از وبلاگ یک پزشک
نوشتن نیمفاصله در LaTeX، در ویرایشگر TexStudio
سلام.
یکی از مشکلاتی که معمولا موقع کار با LaTeX در نوشتن متون فارسی باهاش مواجه هستیم نوشتن نیمفاصله هست. اگر کیبردتون فارسی استاندارد باشه میتونید با زدن shift+space نیمفاصله رو تعریف کنید. ولی متاسفانه در بسیاری از ویرایشگرها مثل TexStudio و TexMaker این روش جواب نمیده. تو این آموزش یه روش جامع برای حل این مشکل در TexStudio رو توضیح میدم که مستقل از محیط و سیستمعامل کارش رو انجام میده:
برای این کار اول لازمه تا یک Macro برای نوشتن نیمفاصله تعریف کنیم:
اول از نوار منوها گزینه Macros رو باز کنید و Edit Macros رو بزنید.
در این صفحه اول دکمه Add در پایین رو زده و در قسمت Name بنویسید NimFalase و Type رو روی Script تنظیم کنید و داخل کادر Content کد زیر رو بنویسید:
%SCRIPT
editor.write("\u200C")
شکل زیر دقیقا این مراحل رو نشون میده (برای بزرگ شدن روی عکس کلیک کنید) در پایان دکمه OK رو بزنید
حالا اگر منو Macros رو باز کنید یه گزینه به اسم NimFalase اضافه شده که با زدنش یه نیم فاصله در متن اضافه میشه. در مرحله بعدی میخوایم shortcut keyها رو تنظیم کنیم تا با زدن Shift+Space نیمفاصله به طور خودکار در متن افزوده بشه.
برای اضافه کردن دکمه میانبر، از منو Options گزینه Configure TexStudio رو بزنید (اگر کاربر Mac هستید در منو TexStudio گزینه Preferences رو بزنید) و از گزینههای بقل Shortcuts رو انتخاب کنید و در صفحهای که باز میشه Macros رو باز کرده و روی NimFalsele کلیک کنید حالا با کلیک روی قسمت Currect Shortcut (که در تصویر با رنگ نارجی مشخصه) و زدن دکمههای Shift و Space (یا هر میانبری که دوست داشتید) میتونید کلید میانبر رو تنظیم کنید.
شکل زیر دقیقا این مراحل رو نشون میده (برای بزرگ شدن روی عکس کلیک کنید) در پایان دکمه OK رو بزنید
حالا با زدن Shift+Space میتونید خیلی راحت نیمفاصله تایپ کنید.
ساخت alias برای دستورات در لینوکس، مک و یونیکس
خیلی اوقات پیش اومده که یه دستور طولانی داریم که اتفاقا خیلی هم پرکاربرده و مرتباً ازش استفاده میکنیم
aliasها این امکان رو به ما میدن که بتونیم برای یه دستور طولانی یه میانبر تعریف کنیم و بتونیم سریع و راحت ازش استفاده کنیم
مثلا در فریمورک laravel برای ایجاد یه سرور لوکال دستوری به صورت
php artisan serve
داریم. فرض کنیم من میخوام با زدن arts این دستور انجام بشه، خیلی راحت و سریع!
اما چطور باید این کار رو انجام بدیم:
ترمینال(کنسول) رو باز کنید و
اگر کاربر لینوکس هستید، باید فایل ~/.bashrc
رو ویرایش کنید. این کار رو با هر ویرایشگری میتونید انجام بدید مثلاً برای استفاده از nano باید بزنید
nano ~/.bashrc
و اگر کاربر مک هستید، باید فایل ~/.bash_profile
رو ویرایش کنید. این کار رو با هر ویرایشگری میتونید انجام بدید مثلاً برای استفاده از nano باید بزنید
nano ~/.bash_profile
alias رو در انتهای این فایل اضافه میکنیم. شکل کلی دستورش به فرم زیر هست:
alias aliasname='commands'
به عنوان مثال، برای همین دستوری که بالاتر گفتم باید خط زیر به انتهای این فایل اضافه بشه.
alias arts='php artisan serve'
و فایل رو ذخیره کنید.
برای اعمال شدنش نیاز هست یک بار دیگه به سیستم login کنید. البته راه سریعتری هم وجود داره و اونم وارد کردن فایلی هست که ویرایش کردید، در mac با زدن دستور
source ~/.bash_profile
و در لینوکس با دستور
source ~/.bashrc
می تونید بدون نیاز به ری استارت از alias ای که ایجاد کردید لذت ببرید
هر نوشته ای در شبکه های اجتماعی را باور نکنیم
جنک ترک الجبلین كه در آن سه ميليون ايرانى كشته شدند چه بود؟
راستش اصلا چنین جنگی وجود نداره و این اسمو من از خودم در اوردم،
ولی برای حرفم منبع دارم،
کتاب تاریخ طبری،جلد سوم، صفحه 567
کی به کیه؟؟ حالا کی میره این کتابو پیدا کنه و بره جلد سومش و صفحه 567 رو بخونه و بیینه چنین جنگی هست یا نه،
یه منبع دیگه هم هست:
شرح ابن ابی توافر، جلد 2، صفحه 97،
اصلا شاید چنین کتابی نباشه، چون اسمشو از خودم در اوردم، کی به کیه؟
این شده داستان متون و عکس ها در شبکه های اجتماعی،
هر چتو پرتی که میخوان مینویسن، اخرش 10 تا از این منابع هم مینویسن،
شما پیش خودت میگی خب، متن که منبع داره، پس باید بپذیرم،
دوست گرامی، برو ببین اصلا چنین منبعی هست؟ نیست؟
چنین جلدی داره؟ توی فلان صفحه ای که گفته چنین چیزی هست یا نه؟
وگرنه توی این شبکه های اجتماعی هر چرتو پرتی که بخوان میکنن تو کله منو شما،
ازش داعش میسازن، ایرانی ستیز میسازن، هزار تا چیز دیگه می سازند،….
این عسکایی که حاوی متن هستند رو تا ته و توشو در نیاوردین الکی قبول نکنید،
راستی، این حرفایی که به اسم دانشمندان و فیلسوفان نقل میشه رو همینجوری قبول نکنید،
اگر برید بخونید که ایا چنین شخصی اصلا چنین حرفی داره یا نه؟
هر خبری در مورد بازیگران و مشاهیر که میاد رو فوری باور نکنید، خیلی از این اخبار صرفا شایعاتی بیشتر نیست که وقت من و شما رو بگیره
خوب بخونیم و هر خبری که به دستمون رسید به راحتی و بدون تحقیق قبول نکنیم.
راز شمع تولد
راز شمع چیه؟
چرا روی کیک تولد شمع روشن میکنند؟
تا حالادقت کردید که توی مراسم عرفانی و روحانی و جاهای مقدس چرا شمع روشن میکنند؟
تا حالا به این فکر کردید که چرا روی کیک تولد شمع میذارن، و لحظه فوت کردن شمع میگن آرزو کن؟
راز شمع چیه؟
عالم خلقت اگه تجزیه بشه به چهار عنصر می رسیم:آب…آتش…باد…خاک…ودر دل این چهار عنصر شعور الهی وجود داره…
اگه موقع دعا کردن جایی باشیم که این چهار عنصر وجود داشته باشن استجابت دعا به شدت اتفاق میفته…
شمعی که میسوزه این چهار عنصر رو با هم داره:
موم شمع: خاک
شعله شمع: آتش
دود شعله: باد
موم ذوب شده: آب
وقتی موقع دعا کردن به شمع در حال سوختن نگاه میکنی به شعور الهی متصل تر میشی…
و دعا به راحتی به عالم بالا میره و به استجابت میرسه اگه با قوانین خیر هماهنگ باشه.
راز شمع اینه…
برای همین در محراب ها و مکان های مقدس برای دعا کردن شمع روشن میکنن و روی کیک تولد شمع میذارن و لحظه ی فوت کردنش میگن آرزو کن…!
?عشق الهی همراهتان?
✍ دکتر الهي قمشه ای